چه زود رفت....
چه زود تنهایم گذاشت در جاده های بی کسی.....
چه زود درد نهان وجودم را فریادی بی صدا انگاشت.....
چه بی رحم بود خدایی که مرا عاشق کرد و عشقم را از من ربود....
چه ساده بودم من که سرنوشتم را با دستان خودم این چنین ساختم.........
اما گناه از من نبود.....
اگر می دانستم در عرض مدت كوتاه ،این چنین دلباخته می شوم و عشقم به یکباره ترکم
می کند حاضر بودم چشمانم کور شود ولی عاشق نشوم.....
وای که چه درد بزرگی در قلبم گذاشت و رفت........
چه زخم عمیقی بر این دل کوچکم زد و رفت.....
نمی دانم گناهم چه بود که باید این چنین تنها می شدم......
شاید هم مقصری در این ماجرا نباشد.........اما هر چه باشد او رفته........
بهتر است به فکر رهایی از این درد بی سرانجام باشم.........
زندگی دوباره بعد از این همه تلخی...
برچسب : نویسنده : lonelymoon74 بازدید : 84