هیچ کس نمیفهمه

ساخت وبلاگ

آخر شب که میشه

 خسته...

میرم بی سرو صدا دراز میکشم...

دلم شکسته از دست کارای خودم...

دلم میخواد یکی باشه که به حرفام گوش کنه...

نمیخواد چیزی هم بگه...

فقط همین...

گوش بده کافیه...

کم کم بغض گلوما میگیره

 به گریه می افتم

واسه اینکه کسی صدای هق هقما نشنوه 

بالشتو گاز میگیرم

بعد کلی زجه زدن

هه...

یه خنده ی تلخ...

یه آه آروم...

بغضمو توی گلوم حبس میکنم و میگم بیخیال...

هیچکس هم از اون شب با خبر نمیشه...

که چی بهم گذشته...

صبح میشه...

و باز میخندم...

همه هم میگن خوش بحالش...

چه زندگی شادی داره...

هه...

امروزم تموم شد...

شب بعد...

امشب تکرار دیشب...

زندگی دوباره بعد از این همه تلخی...
ما را در سایت زندگی دوباره بعد از این همه تلخی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lonelymoon74 بازدید : 130 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1396 ساعت: 0:07